قسمت هفتم

قسمت هفتم
طبق معمول هر روز که مدرسه تعطیل شد، رفتیم رفت به سمت خانه. در راه محسن بهم گفت:" سید محمد، امروز یه سر بیا خونمون کارت دارم."
خانه مان در دو محله کنار هم بود .محسن در محل کوچه رهبر، پشت مسجد باب المراد می‌نشستند، ما هم در محله خاک فرج . یک ساعت بعد رفتم خانه‌شان.زنگ خانه شان را زدم، خود محسن آمد دم در سلامی کرد و گفت:" بیا می‌خوام یک چیزی نشونت بدم!" بلند" یا الله گفت"
دستم را گرفت و برد داخل. یک آن دیدم بالکن خانه‌شان پر از پرنده است.
۲۰ تا قفسه از پرنده‌های مختلف، از پرنده‌های زینتی مختلف مثل بلبل خاکی و شتری و فنچ و مرغ عشق تا کبوتر.... خیلی ذوق کردم. گفتم:" پسر تو چیکار کردی؟ همه رو خریدی؟"
پوزخندی زد و با لهجه شیرین قومی گفت :" آقا رو!، خریدم چند ماهه دارم پرورش میدم؟"
از سر تعجب گفتم:" نه ؟"
گفت:" بله ..."
پرورش پرنده واقعاً حوصله می‌خواهد باید هر روز به آنها برسی، از آب دان گرفته تا تخم گذاری و جوجه آوری و سرما و گرمایش آنها. حوصله زیادی داشت محسن که سراغ این کارها می‌رفت .آن روز دو تا جوجه مرغ عشق هم هدیه به من داد.
دکتر سید محمد رضایی
.....ادامه دارد
#برگی_از_زندگی_شهید_محسن_فخری_زاده
#شهید
#شهدا
#فخر_ایران
#فخر_مقدس
دیدگاه ها (۱)

صد هزار مرتبه شکر

بشقابهای روی پشت بومتون پهلوی ها رو برات تطهیر میکنند؟

قسمت هشتم

با اینهمه نجاسات باز خوب داریم پیشرفت میکنیم

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط